وبلاگ :
صداقت نخستين فصل كتاب عشق است
يادداشت :
باران هيچ يادت هست ؟
نظرات :
0
خصوصي ،
39
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
راحيل
خوب ... از کجا آغاز کنم
از خانه ي ابري او ش
يا از آفتاب و ماهتابي که هر هفته يک بار
ابرها ا از دامنه ي ازکو ش
بر مي چيند ؟
يکشنبه هاي آبي يوش
از روزهاي ابري و خکستري
و شب هاي سربي و سياه
که نيما طاقباز دراز مي کشد
و با آغاز آواز خروس
گلچين گلچين ، دانه دانه ستاره ها را مثل ماه
در جاده ي آشناي تو کاهاش
از بالاي نگاه
پايين مي آورد
رؤياي ستاره باران سيروس
که سال هاست در ساحل نيما
به تماشا
پلکيده است
و حالي که سالي ست با اوست
نيما با تاج خورشيد
و سيروس با کلاه ماه
که ديگر شب تا روز روز تا شب
به گرد دوست مي گردد
ميهمان هميشه ي سريويلي
که از ديرباز با ري ... را ش خوانده است
ريرا
ري... را
را ... ري
رازي که ديگر آشکارا
فاش شب و روز آن ها
و کاش هنوز ماست
نا آشکار
در رؤياي واژه ها