• وبلاگ : صداقت نخستين فصل كتاب عشق است
  • يادداشت : باران هيچ يادت هست ؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 39 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چه خوبي اي زرد پي « آشيل »
    که مرا بهقله ي رفيع دوست رهنمون شدي
    چه رحمت باز يافته اي .
    چون از معبر باريک مي گذشتم
    دريافتم
    که من
    نخستين مردي نيستم که برين شکوه ره مي يابم
    اما چون به سختان باز پس مي نگرم
    و معبد را ، فراز آشيانه عقاب مي بينم .
    بر آستان معبد سجده مي کنم .
    که :
    من نخستين مردي نيستم که برين شکوه ره مي يابم .
    خدايا ،
    اما
    فرجامين زاير معبدم بشناس .