تمام داعيه ي فتح را
به عرياني
در استتار گرفتند
که خون سرخ تو را در کرانه ي مغرب
در آب مرگ تو بنشست
و در سرشک تو از منظر غريب تو برخاست ؟
اگر بمانم تا سالهاي ديگر عشق
بيا بمانيم
بيا بخوانيم
بيا بدانيم
در آن مدار توحش
که دستهاي اساطير
در آبهاي فلزي فرو شدند
که ويران کرد ؟
که راز قطب نماي بزرگ را دانست ؟
که درازنامه ، منشورهاي پنهان را
به دادگاه افق هاي دورتر
آويخت ؟
و آبهاي پرکنده
موج مرتبه ها را
به شهرهاي دگر بردند
اگر بمانم تا سالهاي ديگر عشق
بيا بمانيم
بيا بخوانيم
بيا بدانيم
که بي مهابت آب
که بي مهابت باد
به سطح آب
به قلب باد
چرا گفتند
که در تعلق آن خواهران سبز نبايد ماند
در آبهاي خليج
بر آستانه ي دريا
بيا که از دل اين موج آخرين برهيم
مگر رهايي ما گله را رهايي نيست ؟
و ناو جنگي پير از کنار بحر گذشت
و دسته دسته ي چوپانان
ميان هيمنه ي آبهاي سبز خليج
از کناره ي دريا
در دشت خشک گم گشتند
چه آبهاي غليظي
کجاست مأمن آوارگان سرخ بياباني
ييا بدانيم
بيا بخوانيم
بيا بمانيم
اگر بمانم تا سالهاي ديگر عشق