سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلت را با پند زنده کن و با بی رغبتی بمیران و با یقین نیرو بخش و با حکمت روشن ساز . [امام علی علیه السلام]
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 10085
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 3
........... درباره خودم ...........
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
محسن میرجانی
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم

........... لوگوی خودم ...........
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
........ پیوندهای روزانه........
من با تو تنها - علیرضا [70]
یه قلب پاک - رضا [24]
قایق شکسته -پژمان [20]
باغ خیال [27]
[آرشیو(4)]


............. بایگانی.............
بهار 1387

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • کجائی مجنون

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/23:: 10:44 صبح

    این متن رو تقدیم می کنم به کسی که مثل هیچکس نیست کسی که با اومدنش توی زندگیم بهم روح تازه ای داده ، کسی که بودنش مثل شهد عسل واسم شیرینه با اجازه از این فرشته ی مهربون که من اسمشو گذاشتم عسلم میخوام بهش بگم که  عسلم:

    دوستت دارم سبد سبد

     

    کجایی مجنون؟منم لیلی!هنوزم تازه تر از قصه من و تو قصه ای نیست.هنوز کسی نیومده که مثل من و تو جرات پیدا کنه به عشق نگاه کنه!هنوز کسی نتونسته پرای خسته شو ، مثل تو در حیرونی وا کنه! تا اوج پرواز کنه و نترسه از پریدن و باز پریدن!

    هنوز کسی نیومده تا پاشو تو جا پای تو بذاره.تو رسم عاشقی رو جاودانه کردی و معنی عشق رو زنده کردی.با بالهای خودت پریدی،شگفتی رو چشیدی ،دلباختن و سرسپردن رو آموختی، هر روز بیش تر شدی، عطر باورت رو با همه تقسیم کردی.بزرگ و بزرگتر شدی تا جایی که برای دیدنت نگاه کم آوردیم.دستامون برای گرفتن دستای تو کوتاه شدند و تو اون قدر دور شدی که دیگه باورت نکردیم.ازت افسانه ساختیم، توی قصه ها جست و جو کردیم و توی شعرا یادت کردیم.ازت غزل و دوبیتی و رباعی ساختیم.اسمت رو روی درختا گذاشتیم و مثل یه راز سربسته تو گنجه احساسمون پنهونت کردیم.

    اما من! تا تو مجنونی منم لیلی ام.باور شدی، حسی تو رگام شدی، خونم شدی، نور چشمای دیرباورم شدی، روشنی دلم شدی.همه زندگیم شدی.هنوز برای شبای سرگشتگی تو بی تابم.برای دقیقه های پنهون تو، پیدایم.برای فصل های دل تنگی ات، یارم.برای شنیدن دردهای تو ، درمانم.من هنوز عطش تو رو دارم.تشنگیم با شنیدن صدای تو سیراب میشه.کسالتم با یادآوری عبور تو شادمان می شه.تو بی قرار منی من بی قرار تو.هر لحظه با تو وصلم و هر نفس با تو زنده ام.کجایی مجنون من که امروز برای دیدن تو به چله نشسته ام و تا تو به قلب مشتاقم فرود نیایی از چله برنمی خیزم.به جنونت اقتدا می کنم و با ز از تو می نویسم.برای شب های آغشته به تو...فقط برای تو.....

    زندگی، فقط دلبستن و دل کندنه!قصه رفتن و باز رفتن.بودن و نبودن، سرنوشت ماست.و عاشقی در آن متن پرشتاب، مقام ما.هنوزم بهم نگاه می کنی.وقتی منو میبینی یاد چه چیزی می افتی؟ من همونم که تو می بینی؟ یا همونیم که هستم.برای خود بودن جرات و شهامت لازمه.یکی منو واسه خودش می خواد.یکی برای دیگری.یکی برای اثبات و یکی دیگه برای نفی.

    ولی تو هر چه بیشتر به اعماق سربزنی، می بینی که تو تنها خودتی.پس چرا برای ابراز اون چیزی که هستی، می ترسی.پذیرش هستی یعنی عشق ورزی با خدا! کجاست عاشق بیقرار که این راز و رمز رو برای من و تو بخونه؟

    از تنها شدن نترس ، تو همیشه تنهایی! تنها آفریده شدی.اگه به اعماق درونت سربزنی می بینی که تو یکتا و یگانه ای.هیچ اتفاقی تو رو با هیچ پدیده ای همسان و برابر نمی کنه.و این تفاوت ها نشانه خلاقیت بی نظیر خالق هستی است.

    چرا محصول هنری، چنین هنرمندی رو با تکرار و تقلید از دیگران ویران کنیم؟ آیا این ناسپاسی از لطف او نیست؟

    به هستی نگاه کن، هیچ موجودی به دیگری شباهت نداره، مگر نگاه خسته و عادت زده ما موجودات رو شبیه هم ببینه.در من و تو احساس شگفتی، خاموشه.چون تصور می کنیم همه درختای صنوبر شبیه هم اند.همه گنجشک ها مثل هم می خونند و ماه همیشه همان است که بود؟!

    یکی از شگفتی های هستی،خلقت زن و مرده.دو موجود حیرت انگیز که هرکدوم بخش هایی از همدیگرو کامل می کنن.تا بحال به زن و مرد با شگفتی نگاه کردی؟

    زن......پذیرش هستی و مرد.........آگاهی کیهانی است.زن با عشق و مهرورزی نیاز مرد به پذیرفته شدن رو ارضاء می کنه و مرد با بخش آگاه وجودش ، نیاز زن رو به ابراز وجود دانستن کامل می کنه و این دو موجود در کنار هم آرام می گیرند.

    وقتی زن و مرد هماهنگ و هم سو در کنار هم قرار دارند، وحدت وجود به زیبایی و لطفی به کمال رسیده ظهور می کنه و این دو می توانند خلاقیت رو با هم تجربه کنند.موجودی تازه بیافرینند و جا ، جاپای خالق بگذارند.

    برای یافتن یار و معشوقی حقیقی، در ابتدا باید خودت رو بشناسی.وقتی تو ناآرامی ، ناآرامی رو به طرف خودت جذب می کنی.وقتی سرشار از نفرت و کینه ای، اونو به سمت خودت می کشونی.پس تو همونی رو جذب می کنی که هستی.پیش از طلب کردن یار، خودت رو بساز.اون وقت یاری که بتونه تو رو کامل کنه به سمتت میاد.

    اگر از ابراز خودت بترسی یقینا آن را که به سمت خودت جذب می کنی تو رو بیشتر خواهد ترساند.اگه برای رهایی از تنهایی به سمت معشوقی کشیده می شوی مطمئن باش اون با رسیدن به تو تنهاترت خواهد کرد.فقط وقتی تو نیمه گمشده خودت رو پیدا می کنی که سرشار از عشق و صلح باشی.

    هرگز در سایه با کسی ملاقات نکن.زیر نور روشن آگاهی به ضعف هات نگاه کن.اون وقت اون چیزی رو جذب می کنی که از جنس توست و به تو اضافه می کند نه چیزی را از تو کم. لیلی  و مجنون بخش هایی از وجود من و تو اند. اگر مجنون به  راستی مجنون باشد، لیلی هم به راستی لیلی است.

    دنبال کسی باش که در کنار او بودن تو رو در اون چیزی که هستی هماهنگتر می کنه.اون لحظه باشکوهترین لحظه حیاته، جایی که دو نیمه گمشده همدیگرو جذب می کنند و با هم یک دایره کامل می سازند.گوش کن....این یه رازه.هرچیزی که بدی، همونو می گیری و هرچیزی رو بگیری، همون هستی.حالا خوب توجه کن.نیمه گمشده ات کجاست؟و تو نیمه چه کسی هستی؟ پیش از این که بخوای پاسخ بدی، فراموش نکن که اول خودت رو بشناس.......

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ