سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، سه چیز را دوست می دارد : کم گویی، کم خوابی و کم خوری ؛ و سه چیز را خداوند دشمن می دارد :پُرگویی، پُرخوابی و پُرخوری . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 10102
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
محسن میرجانی
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم

........... لوگوی خودم ...........
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
........ پیوندهای روزانه........
من با تو تنها - علیرضا [70]
یه قلب پاک - رضا [24]
قایق شکسته -پژمان [20]
باغ خیال [27]
[آرشیو(4)]


............. بایگانی.............
بهار 1387

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • اولین باری که عاشقت شدم یادته؟؟؟؟

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/6:: 3:11 عصر

    اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟

    من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم

    من به تو قول دادم دیگه هیچوقت

     سیب نخورم و تو هم قول دادی

    دور خودت پیله نزنی

    ولی نمی دونم چی شد

     که من طاقت نیاوردم و

     فقط یه خورده سیب خوردم

     و تو هم از غصه دور خودت

     پیله بستی...

    حالا دومین باره که عاشقت شدم

    اما من هنوز یه کرم سیب هستم

     و تو یه پروانه خوشگل

    تو پر زدی و رفتی و من موندم و

     سیب هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده ...

    از هر چی سیبه متنفرم


    نظرات شما ()

  • رویای محال

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/6:: 3:11 عصر

    رویای محال

    سوالمو جواب نداد میگه حرفام گنگ براش
    نذاشت که من راهی بشم به زیر بارون چشاش
    سوالمو جواب نداد ، گفتش که دوستت ندارم
    نمی تونم توی دلت گلای عشقو بکارم
    حال منو نفهمیدش وقتی که رفتش بی صدا
    ندید که غم عشقشو من کشیدم تا به کجا
    نفهمیدش که بعد از اون، سایه ای حتی ندارم
    نمی دونم دونست یا نه ، تو این شبا بی ستارم
    نفهمیدم چشاش چطور یک دفعه منو جادو کرد
    تا لب دره سقوط چه طوری منو راهی کرد
    جاده هارو طی می کنم تا دورشم ازیاد چشاش
    اشک منو درمیاره طرز قشنگ خنده هاش
    دستای مهربونیشو نداد به دست سرد من
    قبول نکرد که عاشقه، این دل بیچاره من
    بعد جواب سرد اون، دل مثل بچه ها شده
    سهم منم از عشق اون، گریه بی صدا شده
    قلم تو دستم دوباره گریه رو از سر می گیره
    از این همه مکر و دروغ جون می ده آروم می میره
    همه می گن ساده نباش رفته که رفته بی خیال
    اسم اونو دلم نوشت، تو آرزوهای محال


    نظرات شما ()

  • با غم دوریت چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/6:: 3:11 عصر

    سایه بود
    به دستهای عاشقانه هنوز نرسیده بود
    به صدای سوت قطار دل بسته بود
    به حرکت روی ریلهای بی انتها
    در حرکت دل بسته بود
    در درد دل باخته بود
    در غروب بی آهنگ ترانه خوانده بود
    در دست باد روحش را سپرده بود
    و دل به آرامشی عاشقانه بسته بود
    آرامشی طوفانی
    آرامشی در وزش بادها در باران
    آرامشی در چرخش برگها در دست باد
    دلش را در دستانش گرفت
    صورتش را به سوی آسمان دوخت
    باران با چشمانش ترانه ها ساخت
    ترانه های دور عاشقانه
    دلش برای دوست می گرفت و می بارید
    دلش دستها ی گرم نوازشگری را می خواست که با باران ببارد
    اما
    قطار بدون مقصد بود
    ریلها بدون مسیر
    زمین شکافته شده بود
    زمین دل باخته بود
    با باران دریا شده بود
    قطار به دریا میرسید
    دریا دیگر روی زمین نبود
    در هوا معلق شده بود
    تو در چشمان من غرق شده بودی
    من ترا روایت می کنم و آب می شوم
    نمی خواهی به دریا دل ببازی‌؟
    من در هوای تو در جادوی پرده ها ساعتها به انتظار سایه و دیوار می نشینم
    دوستم تو می گفتی عشق درد قشنگی است
    حالا سوار بر پرده های بی مقصد دل به کدام باد رقصان می بازی؟
    برگرد


    نظرات شما ()

  • خاطره ...

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/6:: 3:11 عصر

     

    خاطره

    روزها می گذرد و حرفها در پس زمان می ماند ...
    عمر چنـان باد سر کش تندرو  و بی محابا به سوی مقصدش

     که مبدا خود ، نیستی است می رود و هراز گاهی

     گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را

    چیزی نوشته و ورق زنان می رود ...
    در پایان عمر تمام می شود
    جسم تمام می
    شود
    گرمی دست تمام می
    شود و شیرینی کلام به پایان می رسد...

    و تنها دفتری باقی می ماند...

     
    دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
    دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمی
    توان انکار کرد...
    دفتری با واژ گانی گاه شیرین و گاه تلخ...

    دفتری به نام خاطره... 

    دلم گرفته....دفترم را باز می کنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
    خاطره ...خاطر من ... خاطره ی من ... 
    دفتری پر از تفاوت ... تفاوت خط ...تفاوت رنگ و تفاوت...
    ای خدا...
    آهسته ورق می زنم خاطره ها از ذهن می گذرد... آرام و بی صدا
    عبور لحظات را می بینم و گذر عمر را...
    چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
    چه کردی با من و چه کردم با تو

    خدا...ماه ...و من ...

    صدایی به گوشم می رسد ...آشناست
    انگار صدای خودم را می
    شنوم که تکرار کنان می گوید :
    انتظار بس است...
    پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
    و خاطره ها را به خاطره ها بسپار...

    تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها ...

    باز شجریان و آواز...باز...
    گاه سوی وفا روی... گاه سوی جفا روی ...آن منی کجا روی ...
    بی تو بسر نمی شود...

    بی تو نه زندگی خوش است ...بی تو نه مردگی خوش است...سر ز غم تو چون کشم
    بی تو بسر نمی شود...


     



    نظرات شما ()

  • دلم گرفته

  • نویسنده : محسن میرجانی:: 87/3/6:: 3:11 عصر

    دلم گرفته

    آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه

    دلم گرفته، می‌خوام فریاد بزنم، نمی‌دونم چی بگم

    و از کجا شروع کنم...

    چرا این اتفاقات لعنتی تو زندگیِ من می‌افته؟

    آخه چرا؟

    چرا باید ...

    خداجون من دیگه کم آوردم، این زمونه? لعنتی داره

    با من چه‌کار می‌کنه؟

    دیگه شبا خواب ندارم

    همش فکر و خیال...

    آخه چرا؟

    چرا هیچکس منو درک نمی‌کنه؟

    آخه خداجون، چرا منو داری این‌جوری امتحان می‌کنی؟

    دیگه چقدر امتحان و آزمایش؟

    من همهآدمارو دوست دارم

    شاید مشکل اصلیمم همینه، همین که دلم نمی‌یاد

     کسی رو ناراحت کنم

    ولی گاهی وقتا نمی‌شه رضایت دو نفرو یک جا جمع کرد

     اون وقته که آدم مجبور می‌شه به خاطر یکی

     یکی دیگرو دلخور کنه

    ولی من نمی‌خوام این جوری باشه

    می‌خوام همیشه، همه راضی باشن

    آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه

    دارم زیر فشار ناراحتی لِه می‌شم، دیگه تحملشو ندارم

    خداجون کمکم کن

    کمک کن تا بتونم به همه بگم که دوستشون دارم

    بگم که ناراحتی اونا منو هم ناراحت می‌کنه

    بگم که اگه ناخواسته ناراحتشون کردم، منو ببخشن

    خداجون خودت می‌دونی که تو دلم چی می‌گذره

    خودت می‌دونی که دریای دلم طوفانی شده

     کم‌کم خودمم دارم تو دریای طوفانی دلم غرق می‌شم

    خودت می‌دونی که تنها امیدم تویی

    خودت می‌دونی که دوست اول و آخرم تویی

    به خاطر همینه که با تو درددل می‌کنم

    آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه

    خداجون، قلبم شکست ولی هیچ‌کسی صدای شکستنشو نشنید

    چرا همه? حواسا به همه چیز دنیا جمعِ جز به قلب شکسته? من

    صدای شکستنش هنوز توی گوشَمه، اون قدر بلند بود

     که مثل یه رعدوبرق تموم وجودمو گرفته

     ولی هیچ‌کسی...

    خداجون کم‌کم فکر می‌کنم که دیوونه شدم

    ولی نه این حرفا از دیوونه شدن نیست

     از اینه که به من یه دل نازک و لطیف مثل پرِ یه قناری دادی

    به خاطر همینه که نمی‌خوام کسی رو ناراحت کنم

     مخصوصاً کسی رو که دوستش دارم

    خداجون، خداجون کمکم کن که همه? مشکلاتم حل بشه

    کمک کن تا کینه و نفرتی که توی دلِ ‌آدماست

     با عشق و محبت عوض بشه

    کمکم کن...

    کمکم کن...


    نظرات شما ()

       1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ